سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران
میخواهم از جور زمانه بگویم، میخواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پردهای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذرهای از درد دلم را به زبان میآورم تا بدانی چقدر دلگیر و خستهام.
مولای من میدانی چند سال است انتظار میکشم؟
از وقتی سخن گفتهام و معنای سخن خود را فهمیدهام انتظارت را میکشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.
خستهام از دست زمانه، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومان را بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. میدانی چندین هزار کودک بی پناهند؟ خودت بیا و پناه بیپناهان باش.
چند شب پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی میآیی و به اندازه تمام سالهای نبودنت با من حرف میزنی و به درد دلهایم گوش میدهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمیخوابم. راستش میترسم. میترسم بیائی و من خواب باشم. میترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم میترسم...
ای منجی عالمیان، جهان در انتظار توست مسافر من!
میبینی که مردم روز میلادت، یعنی رمز عشق پاک چه میکنند؟ چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشتهاند و انتظار میکشند. منتظرند تا که بیایی و جهان را از عدل پرکنی. بیا تا بعد از این در کوچههای غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابانهای تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم.
روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینهی زخمیام را مرهمی باشم. میدانی چه آمد؟ یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور....
نه، غم میخورم، بخاطر روزهایی که نبودهای تا لحظات تلخ زندگیم کنارم باشی.
غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبودهام و با گناه شب شدهاند. همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کردهام.«بهترین روز» اما براستی جز جهل نبود.
بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی میآید؟ کی میشود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.
«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»
با تمام جهل و مستی تصمیم گرفتهام دفترچه روزگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت میکشم.
دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگیاش ایمان میآورد....
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج